عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدگر ویرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که میدیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از سر جامه ی رنگین زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو آواره و دیوانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد.
وگرنه من به جای او چو بودم یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد
شعر عاشقی
این جسم من از خاک است
هم خاک شود روزی
این روح من از پیکر
پرواز کند روزی
این خط من از دفتر
هم پاک شود روزی
هر کس که مرا خواهد
این خط مرا خواند
شاید بکند یادم
افسرده شود روزی
ازتمامی دوستانی که به وبلاگ من سر
میزنندوبانظر زیبایشان دل من راشاد
میکنند تشکرمیکنم